شهید علیرضا رستمی

اشک های شهید علیرضا رستمی

بسم رب الشهداء والصدیقین معمولا شهدا انس عمیقی با حضرت زهرا(س) داشتند و از برخی از آنها خاطرات زیبایی نقل شده است. اشک های شهید علیرضا رستمی 🖍مرداد سال 1381 بود ، برای گذراندن دوره طرح ولایت به دانشگاه شهید عباسپور تهران رفته بودیم . 🔹آن روزها مصادف شده بود با ایام فاطمیه و چند شبی در دانشگاه مراسمی به همین مناسبت برگزار می شد؛ شب آخر مراسم جمعیت خیلی زیاد بود و جا کم بود تو...

شهید حاج رسول استوار در حال قرآن خواندن

هدیه شهید استوار به حضرت زینب چه بود؟

کمک گرفتن شهیداستوار از حضرت زینب سلام الله علیها با حاج رسول به زیارت حضرت زینب سلام الله علیها رفته بودیم، حاجی رفت گوشه ای ، کنار یک ستون و شروع کرد به خواندن قرآن. قرآنش که تمام شد، دست بر شانه ام گذاشت و گفت: در ایام جنگ و اوج بحران سوریه ؛ هر روز می اومدم اینجا و یک جز قرآن می خوندم هدیه می کردم به حضرت زینب سلام الله علیها و بعد می رفتم کارم رو شروع می کردم. بعضی ها ازم می پر...

سرآمد روحانیت و علمای شیعه در کلام شهید حاج قاسم سلیمانی

سرآمد روحانیت و علمای شیعه در کلام شهید حاج قاسم سلیمانی

شهید کلهر

شناسایی در دل صهیونیست ها

شناسایی در دل صهیونیست ها بسمه تعالی در زمان حمله رژیم صهیونیستی به لبنان حاج یدالله به آنجارفته بود ؛ تعریف می کرد: جلسه با چند نفر از فرماندهان ارتش سوریه داشتیم و می خواستیم با نحوه جنگشان آشنا شویم.آنها گفتند بیایید برویم ، بلندی های جولان را نشان تان بدهیم. ما هم فردا شب به آنجا رفتیم. آنها ما را در فاصله دوری از اشغالگران نگه داشتند و با دوربین ارتفاعات را نشانمان دادند و ا...

شهید حاج یدالله کلهر

شهیدی که خانه اش را بخشید

شهیدی که خانه اش را بخشید یکی از همکاران پاسدار حاج یدالله که قصد ازدواج داشت به همراه حاج یدالله به خواستگاری رفتند. در مجلس خواستگاری ؛ خانواده عروس از داماد پرسیدند که آیا خانه مستقلی دارد یا نه ؟ او هم جواب نه داد. خانواده عروس پس از شنیدن این پاسخ ؛ بنای مخالفت گذاشتند. حاج یدالله صحبت ها را قطع کرد وگفت: داماد از خودشان خانه دارد. داماد با تاکید گفت: اما من منزلی ندارم. خان...

شهید حاج یدالله کلهر

نماز شب (خاطره ای از سردار شهید حاج یدالله کلهر)

نماز پنهانی حاج یدالله در عبادات و مناجات طوری رفتار می کرد که توجه دیگران جلب نشود. با اینکه اهل تهجد بود و سعی می کرد هیچ وقت نماز شبش ترک نشود اما طوری رفتار می کرد که کسی متوجه راز و نیاز های شبانه اش نشود. یک شب در پادگان ابوذر، در اتاقی خوابیده بودیم. وقتی آماده خواب شد ساعت کوچکی را کوک کرد و کنارش گذاشت. نیمه شب بیدار شدم آب بخورم دیدم انگار کسی در اتاق کناری است. دقت کردم...

شهید_کلهر

دختر شهید(خاطره ای از سردار شهید حاج یدالله کلهر)

دختر شهید دیدم ناراحت و افسرده است. پرسیدم : چی شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟ گفت: امروز صحنه ای دیدم که نمی توانم یک لحظه فراموش کنم.گفتم:چه اتفاقی؟ گفت: برای سرکشی به خانه یکی از شهدا رفته بودم. می دانستم دختر کوچکی دارد. اسباب بازی برایش گفته بودم. وقتی در را زدم دخترک در را باز کرد. تا مرا دید، فهمید دوست پدرش هستم. بدون این که به اسباب بازی که توی دستم بود نگاه بندازد گفت: اگر با...

شهید حاج یدالله کلهر

مهر فرزند (خاطره ای از اراده سردار شهید حاج یدالله کلهر )

مهر فرزند حاج یدالله همیشه مراقب بود چیزی در عزم و اراده او خللی وارد نکند تا از هدفی که داشت، باز نماند. فرزندش ده روزه بود که به مرخصی آمد‌. قرار نبود بماند فقط می خواست سری به خانواده بزند و برگردد. وقتی به خانه آمد، همسرش گفت بچه را بیاورند تا او را ببیند ولی حاجی گفت: نه این کار را نکنید. نمی توانم زیاد بمانم و باید زود برگردم. اگر بچه را نشانم دهید، آن وقت مهر پدر و فرزندی مانع...

شهید کلهر

در میان آتش (خاطره ای از سردار شهید حاج یدالله کلهر)

یک انبار مهمات در منطقه آتش گرفت؛مهمات ها داشت از بین می‌رفت و انفجار حاصله، مانع نزدیک شدن به انبار می شد. در این موقعیت خطرناک ؛ حاج علی فضلی ، حاج یدالله و چند نفر دیگر، بدون ترس داخل انبار می رفتند و مهمات های سالم را خارج می کردند. یکی از ارتشی ها به حاج یدالله گفت: شما دیوانه شدید؟ این چه کار خطرناکی است که می کنید حاجی گفت : شما کاری با ما نداشته باشید؛ اگر خطری هست متوجه ماست نه شما ...

شهید_کلهر

افسانه یدالله کلهر

افسانه یدالله کلهر می گفت: شبی در مسیر منطقه جنگی، به پایگاهی رسیدم، تصمیم گرفتم شب در آنجا بمانم و صبح بروم. وقتی در میان بچه ها آمدم، یک نفر نشسته بود و از حاج کلهر صحبت می کرد.چه افسانه ها و داستان های دروغی تعریف می کرد. خوب گوش دادم ولی به روی خود نیاوردم، او را شناختم ولی او و دیگران مرا نمی شناختند. فردا موقع صبحانه،دور سفره، خودم را به او رساندم و پرسیدم : شما اهل کرجید؟ گف...